دسترسی سریع

 

 

نظر سنجی

مجوز رسانه

×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 889


چند روز پیش با یک مسافرکش شخصی از میدان شقایق به سمت میدان کیو خرم آباد می آمدم؛ طولانی بودن مسیر و نبود مسافر باعث شد راننده که انگار سراغ کسی می گشت تا سفره دلش را برای او باز کند؛ وارد مکالمه ای با من شود. واژگان ساده ای که چندروز است آرامشم را سلب کرده است.
راننده تاکسی سر صحبت را اینگونه باز کرد: خداوکیلی داداش میدونی بعضی از مردم از نظر عقلی مشکل دارن؟ یکی از اقوام مون رفته دو میلیارد و خورده داده دو تا اتوبوس خریده. آخه مگه این اتوبوس ها چقدر می خوان کار کنن که پول خودشون رو دربیارن؟ قشنگ معلومه طرف فقط برای تفریح یا ارضای شخصی خودش این پول رو خرج کرده. چرا پولدارهای شهر این پولشون رو نمی زنن توی یه کاری که صد تا خانواده هم کنارشون نون بخورن؟
راننده تاکسی که مردی میانسال بود منتظر جواب من نماند و نومیدانه زبان به شکایت از زندگی گشود. با صدایی که لرزش مشهودی داشت؛ سفره دلش را برای من باز کرد.‌ بابت لرزش صدایش از من عذرخواهی کرد و گفت لرزش صدایش بخاطر مشکلاتی است که در تارهای صوتی اش وجود دارد. سرش را از پنجره ماشینش بیرون آورد و گفت: خدایا به یکی از بندگانت آنقدر لطف میکنی که فقط برای تفریح دو اتوبوس میلیاردی می خرد ولی بنده ی دیگرت مثل من لنگ چند میلیون پول است و نمی تواند آلرژی اش را درمان کند؟ حتما من لیاقت ندارم. خودت بهتر می دانی چه میکنی.  شکرت.
گلایه اش که از خدا تمام شد رو به من کرد و گفت میبینی داداش ما چقدر بدبختیم؟ تا وقتی این آلرژی به صدام سرایت نکرده بود باهاش می ساختم ولی الان دیگه داره ارتباطم با اطرافیانم رو هم محدود میکنه. دیگه کم کم حتی نمی تونم به خدا هم اعتراض کنم. می بینی فقر ارتباط آدم با خدا رو هم قطع می کنه... خودش میگفت این آلرژی در مرحله بعد تبدیل به سرطان و در نهایت در میانسالی موجب مرگش میشه.
وقتی به میدان کیو رسیدیم نگاهی به اجناس جمع شده برای زلزله زدگان کرمانشاه انداخت و با لبخند رضایت بخشی گفت خوشحالم که مردم هنوز به هم کمک می کنند. من که بغض گلویم را گرفته بود و قلبم داشت از قفسه سینه ام بیرون می زد در تمام مسیر حتی یک کلمه با او حرف نزدم. شرمم می آمد بگویم من فعال سیاسی این شهرم و تا سال های سال هیچ برنامه ای برای بهبود کیفیت زندگی ات ندارم. شرمم آمد بگویم در خانه احزاب به جای تلاش برای حل مشکلات تو درگیر نزاع های اصول گرایی و اصلاح طلبی مان هستیم. بدون خداحافظی با نگاهی شرم آلود و بغضی در گلو از ماشینش پیاده شدم. به طور ناخودآگاه دستم در جیبم رفت و از پلاک ماشینش عکسی گرفتم به امید پیدا کردن یک خیر برای کمک. برای بازگرداندن صدای یک نفر. صدایی برای گلایه به خدا و بندگان خدا. بهبودی که تازه نقطه سر خط بدبختی های او بود.
اما عکسی که از پلاک ماشینش گرفتم واضح نبود. این انسان با صدای گرفته اش در جنگل انسان ها رها شد. اگر کسی را دیدید صدایش گرفته بود کمکش کنید. او آلرژی دارد. صدایش را می خواهد تا با آن به خدایش گلایه کند.

 به قلم یاسر خورشیدوند. رئیس خانه احزاب استان لرستان

نوشتن دیدگاه

Back to Top